دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. واقع در 5هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنۀ آن 1024 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. واقع در 5هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنۀ آن 1024 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لگدمال. لگدکوب. پای خست. پی خست: از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینۀ تو جملۀ نیات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند. (کتاب المعارف) و زمین پی کوب دل ما را مزین بخضر طاعت گردان. (کتاب المعارف). آخر بنگر که خاک تیره پی کوب کرده را بشکافتیم و سبزه جانفزا رویاندیم. (کتاب المعارف). زنهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری، اگر هر کس در آید و همچون زمستان پی کوب کند ترا چه حاصل آید. (کتاب المعارف)
لگدمال. لگدکوب. پای خست. پی خست: از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینۀ تو جملۀ نیات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند. (کتاب المعارف) و زمین پی کوب دل ما را مزین بخضر طاعت گردان. (کتاب المعارف). آخر بنگر که خاک تیره پی کوب کرده را بشکافتیم و سبزه جانفزا رویاندیم. (کتاب المعارف). زنهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری، اگر هر کس در آید و همچون زمستان پی کوب کند ترا چه حاصل آید. (کتاب المعارف)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه: بزیر اندرون آتش و نفت و چوب زبر گرزهای گران کوه کوب، فردوسی، ، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند: جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد، مسعودسعد، ، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) : کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار، فرخی
آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه: بزیر اندرون آتش و نفت و چوب زبر گرزهای گران کوه کوب، فردوسی، ، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند: جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد، مسعودسعد، ، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) : کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار، فرخی
فنی است از کشتی، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف. (فرهنگ فارسی معین) : کلۀ قند به وارفتگی خویش نکوست کله کوب دگران کلۀ مردانۀ اوست. (بنقل فرهنگ فارسی معین)
فنی است از کشتی، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف. (فرهنگ فارسی معین) : کلۀ قند به وارفتگی خویش نکوست کله کوب دگران کلۀ مردانۀ اوست. (بنقل فرهنگ فارسی معین)
درهم شکننده یخ. (ناظم الاطباء) ، یخ شکن، مجازاً، کار بی حاصل کننده: ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
درهم شکننده یخ. (ناظم الاطباء) ، یخ شکن، مجازاً، کار بی حاصل کننده: ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
کوبندۀ راه، که راه را بکوبد، که راه را تسطیح کند، که راه را هموار سازد، جاده کوب، جاده صاف کن، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند، (یادداشت مؤلف)
کوبندۀ راه، که راه را بکوبد، که راه را تسطیح کند، که راه را هموار سازد، جاده کوب، جاده صاف کن، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند، (یادداشت مؤلف)
کسی که گچ نخاله کوبد کوبنده گچ، قسمی تخماق که با آن گچ کوبند و آن آلتی است و زین و درشت دارای دسته، از حرکات زمینی در ورزش ژیمناستیک و آن نیم پشتکی است که پاها در هنگام فرود آمدن بسته است
کسی که گچ نخاله کوبد کوبنده گچ، قسمی تخماق که با آن گچ کوبند و آن آلتی است و زین و درشت دارای دسته، از حرکات زمینی در ورزش ژیمناستیک و آن نیم پشتکی است که پاها در هنگام فرود آمدن بسته است